وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
داستان

داستان

داستان هاي كوتاه فارسي

شش تا داستانک

نمایش مشخصات ابوالحسن اکبری

:
کلاغ‌ها !
نزدیک غروب بود که صدای کلاغ‌ها بلند شد. پدرم به آسمان نگاهی کرد و گفت : این صداها مرا به یاد آن روزها می  اندازند ! با تعجب پرسیدم کدام روزها ؟ پدرم آهی کشید و چیزی نگفت .... !
نردبان

نویسنده:ابوالحسن اکبری


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

تاوان

نمایش مشخصات مجتبی صمدیار

کلاغ عاشق بی هیچ چشم داشتی به ذرت های مزرعه بر شانه مترسک می نشست ، اما چوب مزرعه دار را مترسک بینوای تنها خورد

نویسنده:مجتبی صمدیار


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

پیرمردفقیر

نمایش مشخصات عباس کارگر

... حکایت پیرمرد فقیر
درروزگاران پیشین پیر مرد فقیری زندگی میکرد، که از مال دنیا چیزی نداشت، روز و شب بر در سرای امیران وبزرگان راه می افتاد، گدائی میکرد. تا برای دختر وپسرش غذائی یا پولی بدست

نویسنده:عباس کارگر


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

آغوش نوروز

نمایش مشخصات عباس زال زاده

آغوش نوروز
نویسنده: عباس زال‌زاده
۱
در مدرسه‌ی گلستان ما خیلی زودتر از بزرگ‌ترها بوی نوروز را حس می‌کردیم، پشت‌بام‌های گِلی همه مملو از علف هرز می‌شدند، عیدها در راه مدرسه بوی خوش پوست

نویسنده:عباس زال زاده


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

زن خوب وبد

نمایش مشخصات عباس کارگر

زن خوب وبد حکایت
آورده اند دودوست باهم قرار گذاشتند ازدواج کنند.
یکی صاحب مال وزر بود رفت دنبال زنی خوش سیما ودارای دولت ومکنت واو را به عقد خود در آورد،ودیگری که مردی تهیدست بود اما

نویسنده:عباس کارگر


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

وقتی کمی کوچک بودم

وقتی کمی کوچک بودم دلبند شدم به پسر سیاه قصه ها ،نمیدانم شاید اگر عقل الان را داشتم هیچگاه بدنبال دلبند شدن نمی‌رفتم ،البته این من نبودم که بدنبال او رفتم این دلبند شدن بود که مرا ول نمی‌کرد

نویسنده:فاطمه خدامرادی


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

دل به دریا زده ام زود بیا غرق شدن زیبا نیست

نمایش مشخصات الهه ناز

قلبم را در میان کلمات روی کاغذ کاهی می گذارم و درون شیشه ی عمر بر روی دریای امید رها میکنم
تا روزی که قایق دلتنگی هایم درهم شکست و به قعر اقیانوس تنهایی فرورفتم
تو با مهارت حضورت غریق نجاتم شوی

نویسنده:الهه ناز


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

حاجی جبار

نمایش مشخصات عباس کارگر

حاجی جبار که شد حاجی غفار
آورده اند در زمانها گذشته مردی بود بنام جبار یک آدمی مانند آدمها ی دیگروکار کاسبی خود را انجام میداد، خلاصه زمینی داشت وملکی و توی آبادی سرشناس بود وهمین جور زندگی

نویسنده:عباس کارگر


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

یک مشکل خانوادگی

می خواستم امروز کارش رو تموم کنم کوچولو. به خاطر تو و بهزاد و بهناز. یه کمم به خاطر خودم. ولی بیشتر از همه به خاطر بهرام. بهرام رو یادت میاد؟ فکر نکنم. اگه یادت بود وقتی اون ولگرد تو صورتت آروغ می

نویسنده:گلنوش دهقانپور


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

لنگه کفش سیندرلا

واوووو‌ ببین تا کجا کشاندی منو !؟.. دیگه دنیا قحط بود که تا این سرزمین و کره ی سنگی آوردی منو .... خب میمردی لااقل یه سیندرلا ازم در میاوردی . یه قصری یه جشنی یه شاهزاده ای یا که دست‌کم یه عشق و

نویسنده:شهروز براری صیقلانی


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious