خدایا سلام
ببخشید بد موقه مزاحم شدم
ولی خیلی نیاز دارم با یکی صحبت کنم
خدا
امروز که داشتم تو پیاده رو راه میرفتم
یه اتفاق عجیب برام افتاد که تا حالا تو زندگیم تجربش نکرده بودم
وقتی از کنار
نویسنده:ابوالقاسم کریمی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
نمی خواستم دامون تا نشست اولین حرفش سوال در مورد گیجی و منگی ام باشد.
برگشتم و به رویش لبخند زدم .
نمی دانستم از خودش بپرسم یا بگذارم کمی در مسیر بیشتری دور دور کنیم و بعد بگویم .
-سردت نیست?!
نویسنده:مهوش محمدی گورداگونی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
بردگی !
خلاصهی حرف هایشان این بود ! چرا باید تن به بردگی بدهیم ؟ پیرترین آن ها عرعری کرد و گفت : ما خودمان مقصریم ! در وهلهی اول نباید به آنها سواری بدهیم ! کره خری پرسید چگونه ؟ وقتی آدم ها
نویسنده:ابوالحسن اکبری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
تو زیباترین گل قرمز هستی. تو شادترین لبخندی. تو قشنگترین رویایی....
همین طور که هستی بمون....
هر کجا که هستی و هر حقیقتی که هستی،همین طوری
نویسنده:عارف اوکار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
خدایا چه بزرگ است آنچه می بینم از خلقت تو! و چه کوچک است بزرگی آن در کنار قدرت تو!
چه بزرگ است آنچه می بینم از ملکوت تو! و چه کوچک است بزرگی آن در کنار سلطنت تو!
خدایا چه بزرگ است نام تو! و چه کوچک
نویسنده:عارف اوکار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
چشم های عسلی خوش رنگش پر شده بود از خطوطی عمیق و تیره نمیدانست از خستگی ست یا کلافگی یا دلخوری اما داشت جان می کند تا استوار باقی بماند .
مهدا حس کرد کسی زیر پوست تنش چاقو انداخت . اب دهانش را با
نویسنده:مهوش محمدی گورداگونی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
مدتی پیش با یه دختر دوست بودم
اما اون یه دوست معمولی نبود
ما به هم قول ازدواج داده بودیم
تا جایی که خانواده ها از این قضیه کاملا اطلاع داشتن...
***
همه چیز خوب و عالی پیش میرفت تا اینکه یه
نویسنده:ابوالقاسم کریمی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
آدم های خیلی کمی هستند که حاضرند شب کنار تو در خیابان های خلوت چشم بر روی هم بگذارند. در عمق تاریکی شب بدون اینکه حتی یک کلمه بگویند و سوالی بپرسند به آرامی کنارت می خوابند و تا صبح چشمک ستاره ها
نویسنده:سیدمصطفی سراب زاده
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
روزی روزگاری ، در تاریکی و در میان سایه های سیاه، شک و غم، صدها قلب را منجمد و هزاران ذهن را تباه کرده بودند. تنها و فقط یک قلب باقی مانده بود...
عاشق ترین قلب شهر! قلبی بود بسیار زیبا، سرخ و
نویسنده:عارف اوکار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
حکایت ظلم ومحبت
انسان اگر کسی باو محبت یا ظلم بکند همیشه در خاطرش است وکوچکترین خوبی یا ظلم که انسان بکسی بکند شاید یک روزی به قیمت جانش تمام شود
آورده اند، مردی حکایت کرد، که روزی داشتیم با
نویسنده:عباس کارگر
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)