داستان کوتاه
دستها، تمام زندگی
حیدر با هول و ولا چپید توی اتاق خواب.
_میگی الان چه خاکی سرم بریزم؟
_بس کن
_زندگیم رفته زن. حالیته؟
_تقصیر خودته. آدم نمیشی
_ای بابا، قول میدم دیگه آدم شم. حالا
نویسنده:حسن ایمانی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
غروب نور طلایی و آغاز تاریکی شب. سپس هزاران چراغ رنگارنگ شهر را روشن می کند. در دل شب زدند بیرون.
در مکانی که نورهایی چون آبشار بر بدنه آن ساختمان کشیده می شود و می گذرد. خیره به چشم های هم با صدای
نویسنده:عارف اوکار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
از آخرین باری که قلم دست گرفتم تا چیزی بنویسم، خیلی میگذرد.
چیزی حدود پنج سال یا بیشتر!
چه کسی باورش میشود من الان بیست و یک سالم شده باشم؟
بهش که فکر میکنم، خیلی عجیب است؛ یک زمانی بود که
نویسنده:غزل غفاری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
علائم زمستان !
زمستان با هوای سرد و رفت و آمد ابرها در آسمان آغاز می شود ! پسر مکثی کردوگفت : نه پدر! این ها علائم زمستان نیستند ! پدر با تعجب پرسید علائم شان تغییر کرده ؟ پسر گفت : آری ! پدر گفت : از
نویسنده:ابوالحسن اکبری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
بنام خدا
قصه نامکررعشق!
نوشته:داریوش اسمعیل زاده
شیشه را کمی پایین می دهم وته سیگار را بیرون می اندازم.خانمی جوان که دست دختربچه ای را گرفته ،رد می
نویسنده:داریوش اسمعیل زاده
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
بعد از رسیدن به خونه وحید وارد اتاق شد، که همسرش آرام رفت سراغ گوشی همراه شوهرش. در همین لحظه دید شخصی که خود آرام از آن متنفر بوده وضعیت واتس آپ وحید رو دیده، شوهرش را به سوالات زشت و غیر اخلاقی
نویسنده:جواد حدادپور
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ
نویسنده:میلاد غریبی زاده
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
صدای همهمه گوشم را پر کرده است
من اینجا کسی رو اشنا نمی ببینم
اینجا همه چیز ناآشنا ست
آشنا من تنها سواد من است
که شماره ی پلاک ها را می خواند
و آدرسی که کف دستم نوشته اند
حتی آب و هوای اینجا
نویسنده:دانیال فریادی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
تبرها !
وقتی از پدرم پرسیدم آیا تبرها به جان هم می افتند ؟ مکثی کرد و گفت : در دنیایی که مارها همدیگر را می خورند و آدم ها به خون هم تشنهاند ؛ احتمال همه چیز را باید داد ! اما تبرها ؛ خیلی مکارند
نویسنده:ابوالحسن اکبری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)
پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم فروردین ، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند .
همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ایی ؟ ! جشن نوروز
نویسنده:میلاد غریبی زاده
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع:
نظرات (0)