داستان

داستان های کوتاه فارسی

داستانک مجموعه داستان های کوتاه فارسی

داستانک مجموعه داستان های کوتاه فارسی

ورود به داستانک


برچسب: داستانک، مجموعه، داستان، کوتاه، فارسی،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۱:۵۵ توسط:داستان موضوع: داستان های کوتاه نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

وقتی کمی کوچک بودم

وقتی کمی کوچک بودم راز هایی داشتم از ان رازهایی که نباید کسی بفهمد ،از انهایی که سخت میشود به کسی توضیح داد اما چه کنم که راز بود سنگینی اش در دل بسیار ،تنها بودم و نه رفیقی بود که نیمی از این

نویسنده:فاطمه خدامرادی


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

داستان آرزوها .....قسمت ۱

نمایش مشخصات

از روی پل نگاهی به پایین کردم .
مهسا ، غرق خون آن پایین افتاده بود .
دنیا دور سرم می چرخید ، داشتم گیج می شدم .
چرخی زدم و در حالی که دور خودم می چرخیدم ، خودم را به نزدیکی نرده های پل رساندم .
مهسا

نویسنده:"صابرخوشبین صفت"


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

آهنربا

نمایش مشخصات الهه ناز

میدونی عشق کجاست؟
میدونم
کجا؟
یه جایی بین من و تو
به نظر من بینمون نیست
چرا؟
چون عشق مثله یه دیوار نیست که بخواد بینمون فاصله بندازه،درواقع مثله یه اهنربا تو وجود هر کدوممونه
با لبخند منحصر

نویسنده:الهه ناز


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

شش تا داستانک

نمایش مشخصات ابوالحسن اکبری


گوسفندان !
گوسفندان را که دیدم خنده‌ام گرفت ! چوپان گفت : به چه می خندی ؟ به راه رفتن شان که مانند بعضی آدم هاست !
یک لحظه نخوابیده است !
دیشب خیلی با هم حرف زدیم ! او آرام بود و چیزی نمی گفت.

نویسنده:ابوالحسن اکبری


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

داستان کوتاه ایستگاه

نمایش مشخصات عباس زال زاده

داستان کوتاه ایستگاه
نویسنده عباس زال زاده
معطل آمدن اتوبوس بودم که زن میان‌سالی جلو آمد و گفت:
- آقا! من گدا نیستم، تو خونه‌ پیرزنی کار می‌کردم ولی چند ماه پیش مرد، پس‌اندازم تمام شده، یه

نویسنده:عباس زال زاده


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

گل اومد بهار اومد، بریم به صحرا...!

نمایش مشخصات آیدا فتوحی ابوابی


هوا سرد و ابریست. هنوز بهمن ماه نصف هم نشده است. ساعت 6 غروب، شال و کلاه می کند، تا کمی راه برود. از خانه می زند بیرون. سوز زمستان، هنوز پوست صورتش را بدجور می سوزاند و هوای

نویسنده:آیدا فتوحی ابوابی


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

عجیب نیست؟

نمایش مشخصات افشین امی

عجیب نیست؟ که مشغول خواندن این کلمه هستم در حالی که آب با لطافت در جویی نازک در گذر است در کوهساری. که مشغول قضاوت های معمول خود هستم و نفس های عادیم در رفت و آمدند در حالی که در اتاقی کودکی در حال

نویسنده:افشین امی


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

کتاب

نمایش مشخصات علی اکبری

پرسید: این همه کتاب برای چه خریده ای ؟ گفتم برای دوستانم! پرسیدچرا؟ گفتم آخر من که سواد ندارم ولی آنها که دارند چه بهترکه کتاب بخوانندبلکه انشاالله خیرش به ما هم

نویسنده:علی اکبری


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

زلزله ی انسان نما

نمایش مشخصات الهه ناز

زمانی میرسد که شهر وجودت از زلزله ی انسان نما ها میلرزد و فرومیریزد وخشم تو را تسخیر میکند
فریادی در اعماق ویرانه هایت قصد خروج میکند از زیر آوار عشق و محبت
ودرست در همین لحظه قلبت مانند مادر

نویسنده:الهه ناز


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious