دست ها، تمام زندگی
داستان کوتاه
دستها، تمام زندگی
حیدر با هول و ولا چپید توی اتاق خواب.
_میگی الان چه خاکی سرم بریزم؟
_بس کن
_زندگیم رفته زن. حالیته؟
_تقصیر خودته. آدم نمیشی
_ای بابا، قول میدم دیگه آدم شم. حالا
نویسنده:حسن ایمانی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: