پرواز بی بال
چشم های عسلی خوش رنگش پر شده بود از خطوطی عمیق و تیره نمیدانست از خستگی ست یا کلافگی یا دلخوری اما داشت جان می کند تا استوار باقی بماند .
مهدا حس کرد کسی زیر پوست تنش چاقو انداخت . اب دهانش را با
نویسنده:مهوش محمدی گورداگونی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: