کوه مغرور من
غزل لبش را میان دو دندانش گرفت و پیشانی اش را با درماندگی لمس کرد.
دانیار سرخم کردو غزل زیر نگاه تب دارش بی طاقت شد. اگر دهان باز می کرد باید تا تهش را می گفت. دانیار مو را از ماست می کشید بیرون
نویسنده:مهوش محمدی گورداگونی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: