وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
کوه مغرور من داستان

داستان

داستان های کوتاه فارسی

کوه مغرور من

غزل لبش را میان دو دندانش گرفت و پیشانی اش را با درماندگی لمس کرد.
دانیار سرخم کردو غزل زیر نگاه تب دارش بی طاقت شد. اگر دهان باز می کرد باید تا تهش را می گفت. دانیار مو را از ماست می کشید بیرون

نویسنده:مهوش محمدی گورداگونی


برچسب: ،
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۲:۱۰:۳۶ توسط:داستان موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :