شش تا داستانک
:
کلاغها !
نزدیک غروب بود که صدای کلاغها بلند شد. پدرم به آسمان نگاهی کرد و گفت : این صداها مرا به یاد آن روزها می اندازند ! با تعجب پرسیدم کدام روزها ؟ پدرم آهی کشید و چیزی نگفت .... !
نردبان
نویسنده:ابوالحسن اکبری
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: